loading...
پروانه عشق
behzad بازدید : 18 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)
  چشمه هفت‌رنگ مُجِن یکی از شگفتی‌های طبیعی ایران‌زمین است.

 این چشمه در ۲۵‌کیلومتری شمال شاهرود و در منطقه گرماب جایی است که به‌دلیل وجود سنگ‌های ویژه‌ای که در مسیر آن است آب‌هایی به چند رنگ از زمین می‌جوشد و به همین‌خاطر این چشمه را هفت‌رنگ می‌نامند. این چشمه گوگردی در میان دره‌های دامنه قله 4هزار متری شاهوار قرار گرفته و از هر مسیری که به آن نزدیک شوید بوی آن‌که شاید ناشی از گوگرد باشد به مشام می‌رسد.

افزون بر این در اطراف نیز چشمه‌هایی در حال جوشش‌ هستند که دارای مواد معدنی جیوه‌دار بوده و از آنها بخار جیوه متصاعد می‌شود که به آسانی قابل تشخیص است. در مسیر آب این چشمه‌ها رنگ‌های گوناگون با هم ترکیب شده و آب کف‌آلودی را تشکیل می‌دهند و در نهایت با آب سفید چشمه تلاقی می‌یابند. این آب‌ها هر قدر از سرچشمه دور می‌شوند رنگ آنها به سفیدی متمایل شده تا جایی که جهت استفاده کشاورزی در منطقه گرآب (گرو) اثری از رنگ و بوی آنها یافت نمی‌شود.

گفتنی است آب گوگردی این چشمه‌ها خاصیت درمانی داشته و از قدیم اهالی منطقه برای بهبود بیماری‌های پوستی و استخوانی از آب این چشمه‌ها استفاده می‌کردند. اکنون نیز امکاناتی برای استفاده گردشگر‌ها از آب این منطقه وجود دارد اما کارشناس‌های حیطه گردشگری بر این باورند که ظرفیت این چشمه‌ها برای گردشگرپذیری بسیار فراتر از واقعیت موجود آن است. افزون بر این به‌دلیل سردی هوا برای استفاده از این چشمه باید کمی عجله کرد.همشهری


behzad بازدید : 22 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)
پاییـــــــــــــــــــــــــــــز

 

یعنی:

 

درختها هم گریه میکنند......


behzad بازدید : 20 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)
+ عکس العمل دخترای دهه هفتادی وقتی بهشون میگی پاشو برو ظرفارو بشور 56562_ghati1.gif

 

 


behzad بازدید : 15 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (1)

می گفتː  حالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم.خوش باشم.از همه خوشگل ترباشم همه فقط به من نگاه کنن.دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه چادر چاقچور بکشم سرم و بچپم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد.خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ,به چهل پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.نماز می خونم.روسری سر می کنم. حالا کو تا اون موقع!خیلی وقت دارم...

بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده.بعد از تصادف حتی فرصت استغفارهم پیدا نکرد.



حجاب فرضیه ای است که ترک آن فرصت قضا ندارد.


behzad بازدید : 13 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)
 

قبلا فکر می کردم بدون مواد و بدون دوست دختر نمی شه زندگی کرد.

الان سه ساله بدون مواد و سه ماهه بدون دختر دارم زندگی می کنم و هنو نمردم .

ولی احساس می کنم اگر سریعا ی دختر نیاد تو زندگیم کم کم برم تو کما !!

.

.

.

خشک و خالی هم که نمیشه ...


behzad بازدید : 14 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

داشتم مطلبی میخوندم که باعث شد آدمهای نزدیک گذشته و حال اطرافم رو تو ذهنم مرور کنم و به تفاوت بینشون فکر کنم. آدمهایی که بعضیهاشون با انتخابِ من به زندگیم وارد یا از اون خارج شدن، و بعضی دیگه با اینکه من نقشی تو انتخابشون نداشتم، اما رابطه با عدم رابطه با اونها، در محدوده ی اختیار خودم بوده و هست!

قبل تر ها برای توجیه انتخاب ِ اشتباه خیلی از آدمها، پنهون شدن پشت این جملات و قرار گرفتن در جایگاه ِ قربانی، جهت فرار از واقعیت اصلی رو انتخاب میکردم: " مشکل از من نیست، مشکل این ِ که اونها خیلی خوب نقش بازی میکردن و من متوجه چهره ی واقعیشون نمیشدم، آدمها دو رو بودن رو خوب یاد گرفتن و من ساده تر از اون بودم که نقاب ها رو تشخیص بدم " اما این روزها، مطمئنم شاید محدود مسائلی رو با توجه به شرایط، سن، محیط، تجربه، بسته بودن فکر، نوع نگاه و ... به طور واضح تشخیص نمیدادم یا درک نمیکردم اما بیشتر اونچه که اتفاق می افتاد رو از قبل میتونستم حس و پیش بینی کنم و اونچه که بعدها پیش می اومد، از قبل تو رفتار هر کس مشهود بود. آدم ها - حتی هنرمند ترینشون تو نقش بازی کردن - نمیتونن به طور دائم پشت نقاب باقی بمونن و کمی دقت یا مقداری توجه به برخوردها و خصوصا چشمهاشون، کافیه تا بتونیم این تناقضات رفتاری رو تشخیص بدیم و حس کنیم. ژوزه ساراماگو تو کتاب کوری میگه: " چشم تنها عضو بدن است که می شود روح را توی آن دید. " و منم اعتقاد دارم که چشمها، هرگز و هرگز نمیتونن دروغگو باشن و آینه ی تمام نمای درون هر کسن. اونچه که ما نمیبینیم، نتیجه ی بستن چشمهای ما به روی اونها و یا گاهی محدودیت بیناییمون ِ، نه نتیجه ی هنرمندی دیگران در بازیگری.

و پذیرفتن این واقعیت به دلیل ِ مسئولیت ِ سنگینی که روی ِ دوش ِ خود ِ فرد میذاره، معمولا سخت تر از راه های دیگه انتخاب میشه. خیلی وقت ها ترجیح میدیم، چشمهاشون رو بسته نگه داریم تا آرامش روزهامون بهم نخوره، خیلی جاها پشت ِ نقاب ِ نفهمیدن و یا سادگی پنهون میشیم که ضعف هامون دیده نشه. خیلی اوقات برای گریز از اشتباهاتمون، به بظاهر مظلومیت و آدم ِ صبور بودن در باور عموم، اما به واقع، دروغ به خود و دیگران و فرار از واقعیت ِ اصلی و ناتوانیمون، پناه می بریم.

اگر کمی، فقط کمی شناخت پیدا کنیم – بیشتر از بقیه به خود ِ اصلیمون – میتونیم انتخاب های بهتری تو روابطمون و یا بهبود اونها داشته باشیم و چقدر خوب میشه اگر گاهی بستن چمشهامون رو انتخاب میکنیم، حداقل نسبت به دلایل ِ این چشم پوشی آگاه باشیم و روزی که تصمیم به دیدنشون گرفتیم، اونها رو به خاطر بیاریم. و یا اگه روزی متوجه شدیم، توانایی دیدن ِ چیزهایی که در گذشته نمیدیدیم، پیدا کردیم، دلایل این تغییر رو پیدا کنیم و بفهمیم و بدونیم که هیچ کس اندازه ی ما، مسئول ِ این اتفاق نیست.

 

موسیقی نوشت:

بشنوید این موزیک رو با صدای فوق العاده علیرضا قربانی و شعری از هوشنگ ابتهاج.


behzad بازدید : 14 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)

حکایات و کراماتی از مرحوم حسنعلی نخودکی اصفهانی

به خاطر دارم که شخصي بنام « صنيعي » از اهل اصفهان که رياست اداره تلفن مشهد را نيز به عهده داشت، براي من حکايت کرد که :
وقتي به درد پا مبتلا شدم و به ارشاد و به اتفاق دو تن از دوستانم به نامهاي حسن روستائي و شاهزاده دولتشاهي به خدمت مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني رحمة الله عليه رفتم تا توجهي فرمايند و از آن درد خلاص گردم، چون به خانه او رفتم، ديدم که در اطاق گِلي و بر روي تخت پوست و زيلويي نشسته است .
در دلم گذشت که شايد اين مرد نيز با اين ظواهر، تدليس مي کند. پس از شنيدن حاجتم، فرمود تا دو روز ديگر به خدمتش برسم .

روز موعود رسيد و بنا به وعده آنجا رفتم وليکن در دل من همچنان خلجاني بود. چون به خدمتش نشستم، نظر عميقي در من افکند که ناگهان خود را در شهر اراک که مدتي محل سکونتم بود، يافتم .
در آن وقت نيز پسرم در آن شهر ساکن بود. يکسره به خانه او رفتم، ولي به من گفتند: فرزند تو چندي است که از اينجا به جاي ديگر منتقل شده است و نشاني محل جديد او را به من دادند. به سوي آن نشاني جديد راه افتادم و در راه با تني چند از دوستان مصادف شدم که قرار گذاشتند همان شب به ديدن من بيايند .
چون به در منزل فرزندم رسيدم و در را به صدا درآوردم، خادمه يي در را بگشود، چون خواستم که به درون بروم، ناگهان صداي مرحوم شيخ مرا به خود آورد، ديدم غرق عرق شده و خسته و کوفته ام .
آنگاه دستوري از دعا و دوا به من مرحمت فرمود، ولي پيوسته در انديشه بودم که اين چگونه سير و سياحتي بود که کردم؟ پس از چند روز، نامه يي گله آميز از پسرم رسيد که چه شد به اراک و تا در خانه ما آمدي، ولي داخل نشده و بازگشتي و چرا با دوستانت که در راه، قرار ملاقات نهاده بودي، و شب به ديدار تو آمده بودند، تخلّف وعده کردي؟
و در پايان آدرس منزل خود را، در همان محل داده بود که من در آن مکاشفه و سياحت به آنجا رفته بودم .



behzad بازدید : 21 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)

قـبـول نیــسـت . . .

ایـن بـار تـو چـشـم بـگـذار،

مــن فـرامـوشـت مـی کنـم . . .

فـقـط تـا صـد بـشـمـار . . .

آهــسـته آهــسـته . . .

راسـتـی . . .!

مـن بـازی را خـوب نـمـی دانـم . . .

خودم را باید پنهان کنم یا گذشته را؟

تـو را فـرامـوش کـنـم یـا خـاطـره را . . .؟!

.

.

.

خسته شدم!

ایـن بـازی کـی تـمـام مـی شـود . . .؟!


تعداد صفحات : 15

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 148
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 35
  • بازدید سال : 374
  • بازدید کلی : 5,392