این روزها کمتر از گذشته فرصت نوشتن دارم به همین دلیل بخش دوم گزارش کرمان را پس از یکسال تاخیر، با آوردن تصاویر بیشتر و متنی کوتاهتر میآورم تا مثل بقیه سفرها نماند در صندوقچه و خاک بخورد!
از قلعه راین که خارج شدیم هوا داشت تاریک میشد. از هرکسی پرسیدیم که چگونه باید به بردسیر رفت، بدون استثناء گفتند باید همین راه را برگردید تا کرمان و از آنجا به بردسیر بروید.
اما من تصمیم گرفتم به کمک نقشهای که در اختیار داشتم از یک راه کوتاهتر به بردسیر بروم. لذا از روی نقشه، جاده خاکی بردسیر به بهرامجرد را انتخاب کردم. فقط چند مشکل وجود داشت؛ یکی اینکه همراه بودن دختر کوچولوی سه ساله و همسرم مرا نگران میکردند و دوم اینکه معلوم نبود این راه خاکی همچنان وجود دارد یا بر اثر یک بارش بهاری بخشهایی از آن از بین رفته است. به خصوص که ما هم در هفته اول فروردین قصد عبور از آن را داشتیم.
خلاصه با همسرم به این نتیجه رسیدیم که از همین راه خاکی برویم. مسیر خیلی خراب بود اما خوشبختانه در طول راه که حدود یک ساعت طول کشید یک مینیبوس و یک وانت دیدیم و امیدوار شدیم.
انتهای جاده خاکی قریه العرب بود که حالا اسمش شده گلزار. از آنجا باید به سمت یک شهر در نزدیکش به نام نگار میرفتیم که متاسفانه اشتباهی جاده تازه احداث شدهای را که هیچ بنی بشر و ماشینی هم داخل آن نبود را رفتیم. بعد از سه ربع به یک روستا رسیدیم و از طریق اهالی متوجه شدیم که به سمت جنوب کرمان آمادهایم و از شیرینک ـ که منطقهای طبیعی و ییلاقی است ـ سردرآوردهایم.
دوباره این راه را برگشتیم و از گلزار به نگار رفتیم و از آنجا هم بعد از کمی دورزدن به سمت بردسیر حرکت کردیم. ساعت نزدیک یازده شب بود که در تنها هتل ـ مهمانسرای نه چندان جالب بردسیر مستقر شدیم و به این ترتیب تقریبا دو برابر راه کرمان، وقت و مسافت صرف کردیم!
صبح روز بعد به دیدن خانه بهادرالملک و برج ساباط آن رفتیم. این همان خانهای است که میرزا آقاخان کرمانی هم دوران کودکیاش را در آنجا گذرانده و به همین سبب یکی از اتاقهای آن را به نام وی نهادهاند. آقای علیپور کارشناس میراث وقتی فهمید که من همسرم هر دو کارمان تاریخ است! همراهمان شد و همه جای شهر را نشان داد. بعد با کلیدهایش به بقعه پیر جارسوز یا پیر برحق آمد و درب آنجا برایمان باز کرد. این بنا مهمترین و کهنترین اثر نسبتا سالم در بردسیر است که قدمت آن قرن هفتم و هشتم باز میگردد.
از بردسیر به طرف سیرجان آمدیم و در بین راه سری هم به زادگاه استادمان دکتر باستانی پاریزی زدیم. این روستای خوش آب و هوا که حالا رنگ و بوی شهر به خود گرفته در ارتفاع نسبتا بالای قرار دارد و همین موضوع باعث تمایز آب و هوای آن با سایر نقاط اطرافش شده است.
در پاریز یک کاروانسرای قدیمی و دو سرو کهنسال وجود دارد. برای ناهار، البته باکمی تاخیر به سیرجان رسیدیم. شهر نسبتا زیبا و بزرگی به دلیل واقع شدن در شاهراه شمالی ـ جنوبی کشور از رونق خوبی برخوردار است. بادگیرهای چپوقی، یخدانهای دوقلو و چند عمارت تاریخی در این شهر به چشم میخورد. موزه سیرجان هم در دست احداث است!
از سیرجان با عجله به سمت شهربابک حرکت کردیم تا بتوانیم پیش از تاریکی هوا به روستای دستکند میمند برسیم. این روستای تاریخی که دارای معماری ابتدایی و زیبایی است، از جمله نقاطی است که هر ساله هزاران گردشگر را به خود جلب میکند و همین امر روی اقتصاد بسیار ضعیف روستانشینان اثر مثبتی داشته و آنان را به ماندن در این یادگارهای کهن تشویق میکند.
وقتی به شهربابک رسیدیم هوا حسابی تاریک شده بود و امکان بازدید از عمارت حاج موسی، مهمترین اثر تاریخی این شهر را نداشتیم و برای اینکه بیجهت فرصتی را از دست ندهیم به سمت تهران راه افتادیم.
حدود یازده شب به مهریز رسیدیم و برای اقامت به هتل تالار شهر مهریز رفتیم اما چشمتان روز بد نبیند! از آشفتگی و سر و صدای هتل ناچار شدیم پول یک شب ماندن را بدهیم و شبانه راهی تهران شویم!